كمتر ازذرّه نئي پست مشو عشق به ورز تابه خلوتگه خورشيدرسي چرخ زنان
باضعيفان هر كه گرمي كرد عالمگير شد ذرّه پرور باش تا خورشيد تابانت كند
عجب مسيح نفس باد مهرگان آمد كه ذرّه ذرّه در اجزاي خاك جان آمد
اي مرا هر ذرّه با مهر تو پيوندي دگر هرسرموئي به وصلت آرزو مندي دگر
سربه جاي ذرّه ميرقصددراين نخجير گاه تيغ بازي هاي آن خورشيد طلعت راببين
چون ذرّه ميدوند به هر گوشه عاشقان شايد به آفتاب جهانتاب بر خورند
بي وجود حق ز خود آثار هستي يافتن ذرّه ناچيزبي خورشيد پيدا كردن است
تو آمدي و نداني مرا كجا بردي به اوج عشق رساندي و تا خدا بردي
چو ذرّه بودم و عشق تو آفتابم كرد مرا نگر كه كجا بودم و كجا بردي
تو را بديدم و گفتم كه مهر روز فروزي ولي چه سود كه يك ذرّه مهر از تو نديدم
رود هر ذرّه خاكم به دنبال پري روئي غبار من به صحراي طلب از پا نمي افتد
چو آفتاب به هر ذرّهاي نگاه انداز چو ابر ساية رحمت به هر گياه انداز
زيان عقل در اوصاف عشق كوتاه است وگرنه ذرّه به خورشيد رهنمون باشد
غم نيست گر ز مهر تو دل پاره پاره شد اي كاش ذرّه ذرّه شود در هواي تو
تو آفتاب و من آن ذرّه ام ز پرتو مهرت كه از دريچه در آيم گرم ز كوچه براني
چون رود خروشان شو و چون كوه مقاوم ذرّات وجود تو نه چون ذرّه كاه است
دل هر ذرّه را كه بشكافي آفتابيش در ميان بيني
بي پرتو رخسار تو پيدا نتوان شد بي مهر تو چون ذرّه هويدا نتوان شد
ذرّه ذرّه مگر از مهر تو بردارم دل ورنه دل بر نتوان داشت به يك بارازتو
من به سرچشمه خورشيدنه خودبردم راه ذرّهاي بودم و مهر تو مرا بالا برد
ذرّهام امّا زفيض داغ هستي سوز عشق روشني بخش زمين وآسمان گرديدهام