مي بوسمت به شوق وبرون ميشوم زخويش چون شبنمي كه بر گل شاداب ميدود
اشك است غمگسار دل داغ ديدگان شبنم كند خنك جگر داغ لاله را
گر سبك سازي چو شبنم از علايق خويش را مي توان در پيشگاه خاطر گل بار يافت
در اين دو هفته كه مهمان اين چمن بودم ز شور نغمة من چشم شبنمي نغنود
اگر چو شبنم گل ترك رنگ و بوي كني درون ديدة خورشيد جا تواني كرد
چون گل ز ساده لوحي در خواب ناز بودم اشك وداع شبنم بيدار كرد ما را
اي ديدة گلچين به ادب باش كه شبنم از دور به حسرت نگران است در اين باغ
گرفت تاج ز راز آفتاب شبنم و من همان زپستي طالع به جاي خويشتنم
عرق شبنم گل خشك نگشته است هنوز مگذاريد كه گلچين به شتابش ببرد
تا به شادي مينشيني،غم رسد از گرد راه بر لب خندان هر گل اشك شبنم ديده ام
اشك من است در هوس موي و روي تو هر شبنمي كه در شب مهتاب ميچكد
آن نه شبنم بود در ايّام ليلي هر صباح آسمان شب تا سحر بر حال مجنون ميگريست
اين نه شبنم بود ريزان وقت صبح از روي گل گل زشرمت ريخت بر خاك آبروي خويش را
لاله پـــــــــــر باده شد ز شبنــــــــم و داد دامن پــــــــــاك را دوباره به باد
اشكم نيافت يوي وفا تا دلم نسوخت هر شبنمي كه ميچكد از گل،گلاب نيست
يك صبحدم به صحن گلستان گذشته اي شبنم هنوز بر رخ گل آب ميزند
من برگ گلم باغ شبستان من است و آن بلبل خوش لهجه غزلخوان من است
نوباوه شب كه شبنمش ميخوانند هر صبح،به نيم بوسه مهمان من است
نيست شبنم اينكه بيني در چمن كز اشتياق پيش لبهايت دهان غنچه آب افتاده است
محو شد در روي او هر چشم بينائي كه بود شبنمي نگذاشت آن خورشيد سيما بر زمين
ما چو خار از هر سر ديوار گردن ميكشيم شبنم گستاخ را بنگر كجا آسوده است
مشو چو سبزه زمين گيز از گران جائي در اين بساط سبك روح ترز شبنم باش
منآن روزي كه چون شبنم عزيز آن چمن بودم تو اي باد سحرگاهي كجا در بوستان بودي
در دهان غنچه از لعل تو آب حسرت است اينكه پندارند مردم قطرة شبنم در او
در گلستاني كه گلچين غارت گل ميكند من چو اشك شبنم ازچشم بهارافتادهام
دل می شکفد در چمن از نم نم باران گل می کند این باغچه از شبنم باران