درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شدوياران به عيش بنشستند
نسيم صبح،ندانم به گوش غنچه چه گفت كه سر ز جيب برآورد و پيرهن بدريد
از تنگي دل است كه كم گريه ميكنم ميناي غنچه زود نريزد گلاب را
گوش اگرداري دراين بستان سراهرغنچه اي مي كند با صد زبان تلقين خاموشي ترا
من كز پيام عام تو يك گل نچيده ام دستم كجا به غنچة مكتوب ميرسد
چون غنچه ز جمعيّت دل انجمني ساز برگ طرب خويش ز رنگين سخني ساز
همچوگليكچندخنديديمدرگلشن بس است مدّتي چون غنچه سررادرگريبان ميبريم
گرچه من چون غنچه دارم مهرخاموشي به لب نكهت گل ميكند تفسير فرياد مرا
دهانت غنچه چشمت نرگس ورخ لاله حيرانم كهدريكشاخ چونپيدا شداينگلهايگوناگون
به گلشن رفتم و در خون نشستم كه هر جا غنچه اي ديدم دلي بود
تنها شدم تنها شدم آسوده از غوغا شدم از بسكهخوردمخوندلچونغنچهازهم وا شدم
بد عهدي عمر بين كه يك هفته ز شاخ گل سر زد و غنچه كرد و بشكفت و بريخت
دلا چو غنچه شكايت ز كار بسته مكن كه باد صبح ، نسيم گره گشا آورد
نيست اين غنچة خندان كه شكفته است به باغ دل خونين جگران است پريشان از تو
زبس چون غنچه از پاس حيا سر درگريبانم نگاه من به چشم آن سهي بالا نمي افتد
داني چرا چو غنچه در نوبهار عمرت پيراهن صبوري بر تن دريده بودم؟
آنكه خونين دل از آن غنچه دهان است منم وآنكه چون بلبل ازآن گل به فغان است منم