در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود كين شاهد بازاري و ان پرده نشين باشد
قند آميخته با گل نه علاج دل، است بوسه اي چند برآميز به دشنامي چند
گل نعمتي است هديه فرستاده از بهشت مـــــردم كريم تر شود اندر نعيم گــل
اي گل فروش گل چه فروشي براي سيم؟ وز گل عزيـــــزتر چه ستاني به سيم گـــل
اگرخواهي كه گل بيني رخ خود را تماشا كن و گر ميل خزان داري نگاهي جانب ما كن
اي گل از شكل تو با ناز و خرامت گويم هر چه گويم همه داري ز كدامت گويم؟
اگر زباغ عبادت گلي به دست آيد غنيمت است كه از عمر،ما نمانده بسي
نه گل شناسم و نه باغ و بوستان بي تو كه ديده در نگشايد بر اين و آن بي تو
از گل فروش لاله رخي لاله ميخريد مي گفت بي تبسّم گل خانه بي صفا است
دست رحمت كس نمي سازد به سوي من دراز چون گل پژمرده بر روي مزار افتاده ام
صائب امشب درچمنچندانكهخواهيعيش كن روي گل واكرده اند و چشم بلبل بسته اند
در عهد جمال تو نگيرند ز گل آب عكس تو به هر آب كه افتاد گلاب است
همچو گل ميسوزم از سوداي دل آتشي د ر سينه دارم جاي دل
آتشم بر جان و بر لب خنده بود از شرم غير بي تو اي گل گاه پنهان گاه پيدا سوختم