ز پا افتادگان را با قوي دستان نزاعي نيست به جنگ باد هرگز برگ زردي بر نميخيزد
شكوفه همعنان باد شد در بوستـــان بنشين كه از ذوق تمــاشــــا ديده در پرواز ميآيد
گره به بــــــاد مزن گرچه بر مـــراد رود كه ايـــــن سخن به مثل باد با سليمان گفت
حافظ از دولت عشق تو سليماني شد يعني از وصل تواش نيست به جز باد به دست
اي نسيم باغ عيش آباد اي باد مسيح بس كه هستي روح پرور، بس كه هستي جانفزا
تا ابد معمور باد اين خانه كز خاك درش هـر نفس با بوي رحمـــان ميوزد بـــــاد يمن
مژده اي دل كه دگر باد صبا باز آمد هـدهد خوش خبر از طــــرف سبا بـــــاز آمد
در چمن باد بهاري ز كنار گل و سرو به هوا داري آن عارض و قامت بر خاست
باد بهار ميوزد خيز و بيا كه شاخ گل خـــوار بود به چشم من بيرخ بي مثال تو
گفتي از جور فراقت چه به من ميگذرد؟ آنچه از باد خزاني به چمن ميگذرد