قند آميخته با گل نه علاج دل ما است بوسهاي چند برآميز به دشنامي چند
جان من بوسه بده عذر ميار ديدن روي تو عيد است مرا
اشگش به گونه بود كه آورد سوي من بار دگر لبان خود از بهر بوسه پيش
دارد لب من تشنگي بوسة بسيار چون مزرعه خشك كه دارد غم باران
شستم به اشك، پاي وي و چاره ساختم آن داغ را به بوسة لبهاي گرم خويش
اين گوهري كه در نظرت سنگ ساده است برپاي آن پري چو رهي بوسه داده است
سه بوسه كز دولبت كردهاي وظيفه من اگر ادا نكني قرض دار من باشي
بوسهاي زان دهن تنگ بده يا بفروش كاين متاعي است كه بخشندوبها نيزكنند
بوسه كي گردد از آن لبهاي جان پرور جدا؟ كي به افسون ميشود شيريني از شكر جدا؟
بوسهاي كردم ز رخسارش تمنّا دوش گفت ديدناينگلستانخوباستوگلچيدنخطااست
چه آيتي تو مگر ساحري كه شاه و گدا هر آنكه ديد لبت بوسهاي گدائي كرد
شنيدهام كه به جان بسته يارقيمت بوس هزارجان به تنم نيست صدهزار افسوس
به چه عضو تو زنم بوسه نداند چه كند بر سر سفرة سلطان چو نشيند درويش
هرچند شكسته پر به كنج قفسم يك بوسه بود از لب لعلت هوسم
و آن بوسه چنان است كه لب بر لب تو آن قدر بماند كه نماند نفسم
توبه كردم كه نبوسم لب ساقي و كنون ميگزم دست چرا گوش به نادان كردم
يك بار بوسهاي ز لب تو ربودهام يك بار ديگر آن شكر ستانم آرزو است
جان به بهاي بوسه ات دادم ولب گزيدهام با تو در اين معاملت هيچ زيان نديدهام
بعد از عمري زتويك بوسه طلب كردم ليك لب گزيدي و مرا غرق خجالت كردي
مبوس جز لب معشوق و جام ميحافظ كه دست زهد فروشان خطااست بوسيدن
گر ميسّر نشود بوسه زدن پايش را هر كجا پاي نهد بوسه زنم جايش را
خواستم از لعل او دو بوسه و گفتم تربيتي كن به آب لطف خسي را
گفت يكي بس بود كه گر دوستاني فتنه شود آزمودهايم بسي را
عمر دوباره است بوسه من و هرگز عمر دوباره ندادهاند كسي را
آمدزدرم خنده به لب،بوسه طلب،مست در دامن پندار من مي زده بنشست
ز غنچه دهنت بوسهاي به خواب گرفتم نمردم و ز گل آرزو گلاب گرفتم
گفتمش : بوسه دهي؟ گفت: هنوز موسم آن نرسيده است مرا
نيست چون دسترسي تارخ زيبات ببوسم ميشوم در گذرت خاك كه تا پات ببوسم
بوسه خواهم ز تو امروز دهي وعده فردا كو من دل شده را عمر كه فردات ببوسم؟
تلاش بوسه نداريم چون هوس ناكان نگاه ما به نگاهي ز دور خرسنداست
خرم آن روز كه مستم ز در حجره در آئي وزلبت بوسه شمارم به شماري كه توداني
آرزوي بوسه ازساقي نه حدچون من است مستم و با ترس ميبوسم لب پيمانه را
بوسهاي گر نربوده است ز ياقوت لبش دهن لاله چرا تا به جگر سوخته است
آنكه در آئينه دارد بوسه را از خود دريغ كي به عاشق وا گذارد اختيار بوسه را
همه اسباب جمال توبه جاي خويش است بوسه دركنج لبت گوشه نشين ميبايست
من بستهام لب طمع امّا نگار من دارد دهان بوسه فريبي كه آه از او
صد بوسه از لب تو لب جام ميگرفت يك بوسه قسمت لب اين بي نصيب نيست
بزم شراب بيمزة بوسه ناقص است پيش آي و عيش ناقص ما را تمام كن
بوسيدن لب يار ، اوّل ز دست مگذار كاخر ملول گردي از دست و لب گزيدن
گفتي چوجان دهي به عوض بوسه ميدهم اين خونبها است مزد وفارا چه ميميكني؟
به بوسهاي ز دهان تو آرزومنديم فغان كه باهمه حسرت به هيچ خرسنديم
نه تنها بوسه از لعل لبتاي دلربا خواهم كه ازجان بهربوسيدن ترا سرتا به پاخواهم
هنوز از لب من بوي بوسههاي تو خيزد كنم چو از بر ميعاد گاه رفته گذاري
آنكه بوسيد لب نوش تو شكر نچشيد و آنكه خسبيد در آغوش تو بيدار نشد
نه بوسهاي،نه شكر خندهاي نه دشنامي بهيچ وجه ، مرا روزي از دهان تو نيست
يك بوسه از رخت ده و يك بوسه از لبت تا هر دو را چشيده بگويم كدام به
از غنچه لعلش هوس بوسه نمودم خنديد و به من گفت زياد از دهن تست
اي پيرهن آهسته بزن بوسه بر اعضاش كان خرمن گل طاقت آزار ندارد
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان كند حاشا كه مشتري سر موئي زيان كند
به غير از بوسه كز تكرار ، رغبت را كند افزون كدامين قندرا ديگرمكرّرميتوان خوردن
اين لب بوسه فريبي كه ترا داده خدا ترسم آئينه بديدن ز تو قانع نشود
از لب شكّرين او بوسه به جان خريدهام ز انكه حلاوتي بود جنس گران خريده را
شوم نسيم وشبي دربرت كشم چون گل به بوسمت لبت آن گه بگويمت كه: منم
ترك جان ميبايدم گفتن كه اين شيرين لبان بوسه ميبخشند امّا جان شيرين ميبرند
گه دهان تنگ ميبوسم به مستي گاه چشم پيش مستان هيچ فرق ازپسته وبادام نيست
دزدي بوسه عجب دزدي پر منفعتي است كه اگر باز ستانند دو چندان گردد
هر قدم بنگرم قفاي ترا كه ببوسم نشان پاي ترا
به جاي وعدة يك بوسه صدجان دادم وشادم نميدانم گرم يك بوسه ميدادي چه ميدادم
بر سراپاي دل آويزت نميپيچم چو زلف قانعم زان هر دو لب يك بوسه بس باشدمرا
دوش در خواب لب نوش ترا بوسيدم خواب ما به بود از عالم بيداري ما
ببوس از سر آن سر و سيمتن تا پاي به پاي او چو رسي اين رويّه از سرگير
از بهر بوسهاي كه لبت بر لبم دهد جان را هزار مرتبه برلب رسانده است
آن قدر همرهي از طالع خود ميخواهم كه پر از بوسه كنم چاه ز نخدان ترا
از شوق دوصد بوسه زنم بردهن خويش هر گاه كه نام تو بر آيد به زبانم
صدجان بهاي بوسه طلب ميكني زخلق ديگر كسي مگر لب خندان نداشته است
روزگاري دل رميدة من از دو گلچهره بوسهاي ميخواست
آن يكي سركشيد و ناز افزود وين يكي بوسه داد و بزم آراست
مردم در آرزوي شبيخون بوسهاي يا رب بخواب مرگ رود پاسبان تو
بوسه را در نامه ميپيچيد براي ديگران آن كه ميدارد دريغ از عاشقان پيغام را
ليكن نداد بر لب من بوسه زانكه يافت در ديدگان خستة من گور عشق خويش
سر منزل مراد بود آستان عشق محروم آنكه بوسه بر اين آستان نداد
اگر پياله سرا پا دهن نميگرديد كه حرف بوسه ما را به آن دهن ميزد
نذر كردم گرزدست محنت هجران نميرم آستانت را ببوسم آستينت را بگيرم
ميزنــــــم در رخ درخشــــــــانت بــــوسه بر ســــايــههاي مژگانت
بر لبت چون يكي حباب شوم بوسم آن را ز شوق و آب شوم
تا بوسهاي به من ز لب دلستان رسيد جانم به لب رسيد ولب من به جان رسيد
طمع بوسه از آن لعل شكر خا دارم خير از خانه در بسته تمنّا دارم
تلخ كامي نبود در شكرستان وصال نامه آور نگه و بوسه پيام است اينجا
تلخي مي به گوارائي دشنام تو نيست دزدي بوسه به شيريني پيغام تو نيست
دل ز كافر نعمتي دارد تلاش وصل يار ورنه چندين بوسه درپيغام او پيچيده است
وه كه ميسوزم وپوزش به لب ازرنج گناه بوسهها ميزنم از دور به پيشاني تو
جان من بستان وجاني ده مراازبوسهاي تا دهم باز از براي بوسه ديگر ترا
به بوسهاي ز لبش دل نميشود سيراب چگونه تشنه تواند ز گوهر آب گرفت
چنداست نرخ بوسه به شهرشما كه من عمري است كزدوديده گهر ميشمارمت
طلب بوسه دلم گه ز رخش گه ز لبش هست اين خام طمع هرنفسي درهوسي
گرد آن خانه بگردم كه بود محفل او پاي آن ناقه ببوسم كه كشد محمل او
گر زني تيغ زنم بوسه به دستت كه بزن نيست مردره عشق آن كه مزن ميگويد