اين همان تبريز دريا دل كه چندين روزگار سدّ سيل دشمنان بوده است چون كوه گران
اين همان تبريز كاندر دورههاي انقلاب پيشتاز جنگ بود و پهلوان داستان
اين همان تبريز كز خون جوانانش هنوز لاله گون بيني همي رود ارس دشت مغان
اين همان تبريز روئين تن كه درميدان جنگ از مصاف دشمنان هرگز نپيچيدي عنان
باخطي برجسته درتاريخ ايران نقش بست همّت والاي سردار مهین ستارخان
اين همان تبريز كز جانبازي و مردانگي در ره عشق وطن صدره فزون دادامتحان
اين همان تبريز كه امثال خياباني در او جان برافشاندند برشمع وطن پروانه سان
اين همان تبريزخونين دل كه برجانش زدند دوستان زخم زبان و دشمنان نيش سنان
طبيعت كلمة تب را بر افكند ازسر تبريز به جايش لفظ خون بنهاد تا تبريز شد خونريز
چنان خونريزشد اين شهرتبريزطرب افزا كه رفت از ياد مردم قصّة خونريزي چنگيز
شب است و«باغ گلستان»خزان رؤياخيز بيا كه طعنه به شيراز ميزند تبريز
تبريز مرا مونس جان خواهد بود پيوسته مرا ورد زبان خواهد بود
تا در نكشم آب چرنداب و گجيل سرخاب ز چشم من روان خواهد بود
سواد دلنشين خــــاك تبـــــريــــز شد از فــــرط تــزلزل وحشتانگيز
بدان سان لرزه با مردم در آويخت كه رنگ سرمه از چشم بتان ريخت