گویند روزی رشیدالدّین وطواط به دربار سلطان سنجر حضور یافت سلطان بدون توجّه او را زیردست بعضی از اشخاص دیگری جای داد. شاعر ناراحت گردید و ارتحالاً این قطعه لطیف را بگفت :
دانی شاها که دور فلک در هزار ســال چـون من یگانه ای ننماید به صد هنر
گر زیردست هر کس و ناکس نشــانیم آنجا لطیفه ای است بدانم من آن قدر
بحر است مجلس تو و در بحر بی خلاف لؤلؤ به زیــر باشد و خـاشاک بر زبر