نواي دلكش حافظ كجا و نظم رهي ببين تفاوت ره از كجا است تا به كجا؟
آن راكه جاي نيست همه شهرجاي اواست درويش هركجاكه شب آيد سراي اواست
علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد دريغ سود ندارد چو رفت كار از دست
در چشم پاك بين نبود رسم امتياز در آفتاب، سايه شاه و گدا يكي است
دگران خوشكل يك عضو وتوسرتاپاخوب « آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري»
ترسم كه در روز جزا گيرندخلقي دامنت باديگران باري مكن جوري كه باماميكني
بر من از جور تو هر چند كه بيداد رود چون رخ خوب تو بينم همه از ياد رود
مكن ستم به كسي درجهان وآگه باش سزاي آن كه پراند كلوخ باشد سنگ
آن دم كه دل به عشق دهي خوش دمي بود در كار خير حاجت هيج استخاره نيست
از كاسه شكسته نخيزد صدا درست احوال ما مپرس كه ما دل شكسته اين
گرپشت كردي ازمن روكن به هركه خواهي قربان لطف و قهرت گل پشت ورو ندارد
اين مثل باشد كه تا گردون رود ديوار كج گز زغفلت خشت اوّل را نهد معمار كج
منزل مقصود اگر خواهي به راه راست رو كي رسدباري به منزل چون كه باشدباركج
چشمه حيران كجا لعل لب جانان كجا هردو جان بخشند امّا اين كجا و آن كجا
در لطافت جان كجا لعل لب جانان كجا هردو يك جنس اند امّا اين كجا و آن كجا
زير زبان نهفته بود قدر آدمي مقدار هر كسي ز كلامش معيّن است
آزمود ستيم از بيگانگان خويشي نيايد ابله آن كس كازموده بار ديگر آزمايد
ريشه نخل كهن سال ازجوان افزونتراست بيشتر دلبستگي باشد به دنيا پير را
هفت رنگ است زير هفت اورنگ نيست بالاتر از سياهي رنگ