آئينهاي بگير و تماشاي خويش كن سوي چمن به عزم تماشا چه ميروي؟
مژه بر هم نزدم آينهسان در همه عمر بسكه در ديدة من شوق تماشاي تو بود
اين لب بوسه فريبي كه ترا داده خدا ترسم آئينه به ديدن ز تو قانع نشود
من از دلبستگيهاي تو با آئينه دانستم كه بر ديدار خود اي تازه گل عاشق تر از مائي
اين يك نفس كه ديدة ما ميهمان تست آئينه پيش رو نگذاري چه ميشود؟
بعد از اين روي من و آئينه وصف جمال كه در آنجا خبر از جلوة ذاتم دادند
كند گر آرزوي ديدنت آئينه جا دارد كه از خورشيد رويت در برابر «رونما» دارد
به عيب خويش بپرداز تا شوي بي عيب مباش آئينه عيب ديگـــــــران زنهار
التفاتي نيست خوبان را به حال عاشقان تا مثال خويش در آئينه پيدا كردهاند
متاب رخ نفسي تا به حال خود باشم چو عكس آينه ما زنده از نگاه توايم
دوشنبه پيش رويت آئينه را نهادم روز سفيد خود را آخر سياه كردم
خيال روي تو آئينهاي به دستم داد كه فارغــــــم ز تماشاي هر دو عالم كرد
پنهان مكن ز آئينه ، رخسار خويش را چندان كه كسب نــــــــور كند از صفاي تو
يك جلوه كند ماه در آئينه صد موج جز نقش تو بر سينة صد پاره ندارم
آنكه در آئينه دارد بوسه را از خود دريغ كي به عاشق وا گذارد اختيار بوسه را؟
ميگشايد چشم بر روي تو پيش از آفتاب چشم ما هم طالع آئينه بودي كاشكي
رفته رفته آب شد آئينه از عكس رخش چون نگردد آب آخر سد اسكندر نبود
بازآ و در آئينه جان جلوهگري كن ما را ز غم هستي بيهوده بري كن
چمن سبز فلك را چمن آرائي هست زير اين رنگ نهان آئينه سيمائي است
همچون تو به عالم نتوان گفت كسي نيست در آئينه كس تو به سيماي تو ماند
قسم به عشق،كه از فيض پاك داماني است كه خلوت همه خوبان كنار آئينه است
صاف چون آئينه ميبايد شدن با نيك و بد هيچ چيز از هيچ كس در دل نميبايد گرفت
ز تيره بختي آئينه حيرتي دارم ترا كشيد در آغوش و آفتاب نشد
ديشب آئينـــه روبــــرويـــــم گفــــت كاي جوان فصل پيري تو رسيد
آئينهاي طلب كن تا روي خود ببيني و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
آينه چون نقش تو بنمــــــــود راست خود شكن آئينه شكستن خطــــــا است
آن بت نمود عكس رخ خود در آئينه من بت پرست گشتم و او خودپرست شد
همتاي حسن خويش نبيني به هيچ روي غير از دمي كه آئينه ات در مقابل است
ترا آئينه آگه سازد از زيبائي و زشتي بلي اينسان هنر جز از دل روشن نميآيد
گر من سخن نگويم در وصف روي و مويت آئينه ات بگويد پنهــــــان كه بينظيري
بس كه رخسار تو در مدّ نظر داشتهام ديدهام روي تو، چون آئينه برداشتهام
دوش در آئينه دل نقش سيماي تو ديدم ماه را روشنتر از هر شب ز رؤياي تو ديدم