اين نغمه سرا كيست؟ بگو تا نسرايد بر اين دل غمديده دگر غم نفزايد
در ديده جای اشك غم آمد سرشك من ديدم چوپيش چشم خود آن نور ديده را
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
حديث آن همه غمها مرا ببر از ياد ز داستان غم ما غم جهان نفزود
غم خودرازدشمن ميكنم پنهان كه ميدانم زاندوهم بسي شادي كنداين هم غم ديگر
مائيم كه هرگز دم بي غم نزديم خورديم بسي خون دل و دم نزديم
بی شعله آه ، لب ز هم نگشودیم بی قطرۀ اشک چشم بر هم نزدیم
به كنج بيكسي من آن كهن غمديدة زارم كه چون بيكس شود غم ميگريزد در پناه من
غم خضر ما چشمهاش اين چشم اشگبار وين چشمه قطره قطره بقا ميدهد به دل
تو مرد صحبت دل نيستي چه ميداني كه سر به جيب كشيدن چه عالمي دارد
اي غم برو كه تاب و توانم تمام شد از من بدار دست كه جانم تمام شد
اگر غم را چو آتش دود بودي جهان تاريك بودي جاودانه
بلبل از شوق گل و پروانه از سوداي شمع هر كس سوزد به نوعي در غم جانانهاي
مرابه روزقيامت غمي كه هست اين است كه روي مردم دنيا دوباره بايد ديد
خودرا شكفته دار به هر حالتي كه هست خوني كه ميخوري به دل روزگار كن