گريه بر هر درد بي درمان دوا است چشم گريان چشمة فيض خدا است
از تنگي دل است كه كم گريه ميكنم ميناي غنچه، زود نريزد گلاب را
تا خيال گريه كردن يـــــــــــار رفت اين غـــــزال از بوي خون رم ميكند
اي چشم گريه دوست كه شرمندة توام تا هست گريه، ميل به كار دگر مكن
مگو كه اشك مران در پيم بگو من مسكين به غير اشك چه دارم كه در پي تو بريزم؟
ناليدهام هزار شب از هجر و بعد از اين هر شب هزار بار بخواهــــم گــريستن
سرشك نيم شب آرام ميبخشدبسوز دل چون باراني كه ميبارد به روي دشت تبداري
شكست عهد من و گفت هرچه بود گذشت به گريه گفتمش : آري ولي چه زود گذشت
از شوق نرگس تو كه هستيم مست از او چندان گريست ديده كه شستيم دست از او
هاي هاي گريه در پاي توام آمد به ياد هر كجا شاخ گلي بر طرف جوئي يافتم
گر بر سر صلح آورد روزي پشيماني مرا چندان بگريم كز دلت شويم غبار خويشتن
چون تيشة شكسته و تاك بريدهام عاجز به دست گرية بي اختيار خويش
هر نفس دل در شكنج غم سرودي ميكند هاي هاي گــريهام آهنــگ رودي ميكند
امشب هزار بـــار بخواهم گـــــريستن زارم ز عشــــق و زار بخــــواهم گريستن
منزل مردم بيگانه چو شد خانة چشم آن قدر گــــريه نمودم كه خــــرابش كردم
به من مگو كه مكن گريه،گريه كار من است كسي كه باعث اين گريه گشته يار من است
گريه شده سد گلو ورنه به استقبالت جان همي خواست درآيد چه كند راه نجست