
در تمام عمر اگر يك روز عاشق بوده اي از حساب زندگاني روز حشر آسوده اي
كرده ام عهد كه كاري نگزينم جز عشق بي تأمل زده ام دست به كاري كه مپرس
ديده از اشك و دل از داغ ولب از آه پر است عشق در هر گذري رنگ دگر ميريزد
حريم عشق رادرگه بسي بالاترازعقل است كسي آن آستان بوسدكه جان درآستين دارد
از پريدنهاي رنگ و از تپيدنهاي دل عاشق بيچاره هرجاهست رسواميشود
غير از گهر عشق كه پاينده و باقي است باقي همه چون موج ز دريا گذرانند
قسم به عشق،كه ازفيض پاك داماني است كه خلوت همه خوبان كنار آئينه است
آفتاب روز محشر بيشتر ميسوزدش هركه اينجاد ردو داغ عشق كمتر ميكشد
عيبم مكن از عشق كه در مكتب ايّام آموخته بودم به از اين گر هنري بود
بشوي اوراق اگــــر همدرس مائي كه علم عشق در دفتــــر نباشد
معلّمت همه شوخي و دلبري آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگري آموخت
همه قبيله من عالمــــان دين بودند مرا معلّم عشق تو شاعري آموخت
بهكدام مذهب استاين؟بهكدامملّتاستاين؟ كه كشند عاشقي را،كه تو عاشقم چرائي؟
عشق پيش ازاجلم كشت وبه مردن نگذاشت شاد ازاينم كه مرادوست به دشمن نگذاشت
مستم ز مي عشق چنان كز پس مرگم صد ميكده از خاك من آباد توان كرد