اي ساقي از آن پيش كه مستم كني از مي من خود ز نظر بر قد و بالاي تو مستم
بنشين يك نفس اي فتنه كه برخاست قيامت فتنه نادر بنشيند چو تو در حال قيامي
قاعدة قد تو فتنه به پا كردن است مشغله زلف تو بستن و وا كردن است
گر چنين جلوه كند قامت سر و آسايش لب خود غنچه كند گل كه ببوسد پايش
سروي است قامت تو از ناز سر كشيده ماهي است عارض تو از نور آفريده
چون قامت تو سروي دوران نشان نداده چون عارض تو ماهي چشم فلك نديده
كسي كه قامت او را به سرو نسبت كرد مكن قبول كه كوته نظر نگويد راست
قصّۀ روز قيامت همگي آمد راست وصفي از قد بلندت چو روايت كردم
رفت قدّ و قامتش از ياد موذّن به نماز چون به مسجد صفت آن قدّ وقامت كردم
چون خم شدم كه پاي تو بوسم پی وداع زان روز قامت من مسكين خميده ماند
پيشتر ز انكه دهد خامه به دستش استاد الف قامت او مشق قيامت ميكرد
قامتي ديدم كه ميگويد گه برخاستن كو قيامت تا تماشاي قيام من كند؟
دل ، قد ترا بلاي جان گفت بالاتر از اين نميتوان گفت
شبي ز قد تو افتاد سايه بر ديوار هنوز عاشق بيچاره رو به ديوار است
هيچ ميداني چهها اي سروقامت ميكني ميكشي و زنده ميسازي قيامت ميكني