غم نيست گر ز مهر تو دل پاره پاره شد اي كاش ذرّه ذرّه شود در هوا تو
شرح غم با خون دل برصفحه زریّن نگارم ورنشانيخواهياينك اشكسرخ و روي زردم
همه روي زمين رادرغمت ازگريه تر كردم غنيمت بودپيش ازگريه هرخاكي به سركردم
نيست ماراغم دل هيچ كه ازدولت عشق هست غم نعمت ما عشق ولينعمت ما
به سوي ما گــــذار مردم دنيا نميافتد كسي غيرازغم ديرين به ياد ما نميافتد
غـــــم مهجــــوري و بــــار صبـــــوري همه بر جـــــان غم پــــرورد من بين
در دم اين است كه از يار جــــدا گــــردم گرنباشدغم جانان غم جان اينهمه نيست
چون توانم ازتودل برداشتن اي غم كه تو ترك عالم از براي خاطر ما كردهاي
گفتي:به غمم بنشين ياازسرجان برخيز فرمان برمت جانا بنشينم و برخيزم
دوباره آمدي اي سيل غم نميدانم دگر زكلبة ويران من چه ميخواهي؟
ما كسي را نشناسيم كه غم نشناسد هست بيگانه ما هركه الم نشناسد
دارم ز غم فراق ، باري كه مپرس روز سيهي و شام تاري كه مپرس
از دوري روي دل فروزي است مرا روز كه مگوي و روزگاري كه مپرس
شادندعالمي كه مراهر غم جان است دارم غمي كه باعث شادي عالمي است
با تو خواهم شرح غمهاي دل محزون كنم ليك از خوي تو ميترسم ندانم چون كنم
مرا چه غم كه خرابي ز بام و در بدر آيد كه رند خانه خراب و گداي خانه بدوشم
ساقيامي بده وغم مخوراز دشمن ودوست كه به كام دل ما آن شد و اين آمد
شاه بیت دفتر غم ناله زار من است نخل بستان بلا آه شرر بار من است