
مرا هرگز نباشد خواب و دارم آرزو گاهي كه خوابآيد بهچشممبلكه جانانمبهخوابآيد
چون گل ز ساده لوحي در خواب ناز بودم اشك وداع شبنم بيدار كرد ما را
چوديدممستخوابآن چشمفتّان رابهدل گفتم سربس فتنهها دارد نبايد كرد بيدارش
نميدانم وصالت چون دهددستم كه سوي من به بيداري نمي آيي و در خوابت نمي بينم
چشمتخوش است وبراثرخواب خوشتر است طعم دهانت از شكر ناب خوشتر است
شب كه به بزم خويشتن ديد من خراب را رفت برون ز مجلس و كرد بهانه خواب را
بنشين مرو كه خواب نيايد به چشم ما بسيار شب به خاطر امشب نخفته ايم
غروب زندگي آمد بيا اي عشق افسونگر كهخوابمرگنزديكاستومنافسانهميخواهم
دوش در خواب تو را بر سر بالين ديدم ساية گل به سرم بود چو بيدار شدم
شب چون به چشم اهل جهان خواب ميدود ميل تو گرم در دل بي تاب ميدود
يك شب خيال چشم تو ديديم ما به خواب زان شب دگر به چشم نديديم خواب را
مراهرشبچو دزدان خواب گرد چشم تر گردد دلـــم را با غمت ب يدار بيند باز برگردد
مدهدارويخواباي غافل از شب زنده داريها خوشم با آه آتشناك و چشم اشكبار امشب
تو پنداري كه خوابي بود خوابي بود شاديها مرادي سخت نا محسوس و در پي نا مراديها
امشب نيامدي و ز چشمم رميد خواب اين در، در انتظار تو تا صبح باز بود
در خواب تو را ديدم و چون ديده گشودم ديدم همه جا پرتو مهتاب دميده
باعث جلوة گل ديدة بيدار من است بلبلان شور برآريد كه خوابم نبرد
دوش به خواب ديدهام روي نديدة تو را وز مژه آب داده ام باغ نچيدة تو را
مي برد روزي تو را خواب عدم بيدار باش آمدو رفت نفس ها جنبش گهواره است
به خواب زلف تو ديدم به بند عشق شدم به رغم عقل كه آن خواب راپريشان گفت
ديدم به خواب كه به دستم پياله بود تعبير رفت و كار به دولت حواله بود
دوش بوسيدم لب نوشين آن مه رابه خواب خواب شيرين چيست تعبير شب دوشين من
زندگي خوابي پريشان است ومن باساده لوحي انتظاري بي سبب زين خواب بي تعبير دارم
دو چشم مست تو كز خواب صبح برخيزند هزار فتنه به هر گوشه اي بر انگيزند
خوابم شكست ومردم چشمم به خون نشست تا فتنة خيــــال تو برخاست در دلم
هرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادق آن را كه به دل عشق بود خواب نباشد
همچوآنرهرو كهخوابآلوده از منزل گذشت كعبه را گم كرد هر كس بيخبر از دل گذشت
دل چو فارغ شد ز تن فرمان پذير تن شود ميبرد هرجا كه خواهد اسب خوابآلوده را
بيمه روي تو شب خواب نداريم بيا گرچه ميآئي و ما تاب نداريم بيا