31ـ چيست آن مرغ آتشين منقار كه ندارد به آشيانه قرار
شب و روز اندر آب ميگويد و قنا ربّنا عذاب النّار
32ـ آن چيست كه روز مينمايد شبگون صد پاره تنش ولي ز يك پايه نگون
چون دست به او نهي ز اندازه فزون همچون دل عاشقان فرو ريزد خون
33ـ گوسفندي در بيابان يافتم زود من در پيش او بشتافتم
پس بريدم بي مهابا من سرش بيش پانصد بچّه ديدم در سرش
34ـ آهو به چرا بچّه آهو به چرا آهو بچريد و بچرانيد گله را
آهو چو بديد آن سوار يله را آهو برميد و برهانيد گله را
35ـ عجائب صنعت نا ديده ديدم پري رويان به بستان تازه ديدم
چو دست كردم گل از باغش بچينم به يك محمل دو صد دردانه ديدم
36ـ عجائب گنبد و الا تباري نه در دارد نه ديوار و حصاري
به نــازم قدرت پروردگاري درونش هست لشكر بيشماري
37ـ آن چيست كه يك جناح و يك پا دارد جـا در كف مهـــــوشان رعنا دارد
چون گرم شود مدام در پر زدن است چـون سرد شود مقام عنقا دارد
38ـ چيست آن لعبت پسنديده سرخ و سبز و سپيد پوشيده
در ميان دو كاسه چو بين با دو صد احترام خوابيده
39ـ چيست آن كز چشمهاي آيد برون بيهدف ره ميرود با قلب خون
مدّتي بر دشت خشكي چون برفت ميشود از سنگ سختي سرنگون
40ـ بگو چيست آن ده دو سرو سهي كه رسته است شاداب و با فرّهي
از آن برزده هر يكي شاخهسي نگردد كم و بيش بر پارسي