11ـ آن چيست كزو حسن بت افزون گردد اندر كف مهوشان موزون گردد
سبز است تنش ولي عجيب است عجيب چون آب بدو رسد همه خون گردد
12ـ بگو چيست اي عالم سرفراز دو اسب گرانماية تيز تاز
يكي زان به كردار درياي تار يكي چون بلور سفيد آبدار
13ـ بگو تا كدام است آن مرغزار كه بيني پر از سبزه و جويبار
يكي مرد با تيز داس بزرگ سوي مرغزار اندر آيد سترگ
همه خشك و هم تر همي بدرود و گر لابه سازي همي نشنود
14ـ يك گياهي بر لب دريا است آنرا خر خورد پادشاه از دولت آن باج هفت كشور برد
ميخورد خون سياه و ميرود راه سفيد هركجا كه بازماند ضربتي از سر خورد
15ـ بلبل اين باغم و اين باغ بستان من است مرغ آتشخوارم و آتش پر و بال من است
استخوانم نقره و اندر شكم دارم طلا هركه حلّ كرد اين معمّا پيرو استادمن است
16ـ نهنگي هست بس رعنا و دلكش شكم پر آب و دنبالش در آتش
به يك ساعت خورد صد نازنين را كه بيرون آورد پاك و منقّش
17ـ لعبتي هست آسماني رنگ به درازا دراز و پهنا تنگ
وقت رفتن به سر رود نه به پا وقت خوردن به ته خورد نه به سر
18ـ حقّهاي ديدهايم در بسته اهل حقّه تمام رو بسته
همه ياقوت رنگ و لعل صفت صاف و رنگين به يكديگر بسته
19ـ بردي تو دلم من از تو آن ميطلبم وز گم شده خويش نشان ميطلبم
سر مصرع هر بيت تو حرفي بردار هر چيز كه شد من از تو آن ميطلبم
20ـ آن چيست كه در دنياست و دنيا هم در اوست